تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

باورم نشد این نوشته من باشه وقتی اول دفتر اشعارم دیدم

تو کل نوشته ها از این دو تا خیلی خوشم اومد:

1)

دوستت دارم هایت عطر بهارنارنج دارند..

من اما؛

ساکن شهری کویری ام...

2)

به من گویند صبوری کن

صبوری تا به کی آخر؛

دل و دیده ز دست رفته

از این نامهربانی ها...

پ ن : دومی یه جور کپی به نظر میرسه ولی خب مال دوران جاهلیته و کپی نیست

میشه گفت از هر مصرعی از شعرهای مختلف یکی دو کلمه به سرقت رفته و این بیت خلق شده

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

ترجیح می دهم که درختی باشم
در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش
با پویه ی شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش از برای شنفتن...

"محمدرضا شفیعی کدکنی"

 

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

نامه به کی؟تو یه وبلاگ نوشته بود نامه به کودک درونفکر کردم چالش بدی نمیتونه باشه.. ولی خب من حس میکنم روزگار کودک درونم رو پیر کردهبانامردیهاش ناعدالتی ها، سختی ها و کلا با چرخیدنهاشحالا بنویسمسلام کو تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

نگران سلامت بابام...

 

خدایا تمام امیدم تویی..

همون طور که سهراب میگه:

به چه می اندیشی؟
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و‎ ‎خداهم اینجاست!
لحظه هارا دریاب
زندگی درفردا نه همین امروز است
راه ها منتظرند تا تو هرجا که بخواهی برسی!
لحظه ها را دریاب پای در راه گذار
"راز هستی این است"

 

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

کاش یک جا یا یک نفر بود محرم می شد

باهاش حرف می زدم

طوری که دو روز بعد حرفهامو تو سرم نکوبه

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

کنار پسرها تو اتاقشون نشستم و به صدای خر و پف های ارومشون گوش میدم...لذت بخش ترین بخش وجودی یک مادر حس لذت از عشق مادری می تونه باشه که تمام وجودش رو پر کردهنشستم و دل نمیکنم ازشونبا اینکه زندگی بر وف تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

عیدی واریزی دولت ما رو یاد این پیرمردهای خشک و خسیس چند قرن پیش میندازه که یه قرون پول می گذاشتند کف دستت و کلی هم منت داشتند رو سرت که بهت عیدی دادیم

واقعا چی بخریم با این چندرغاز پول؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

به حدی به مردم دورغ گفتند نمیدونیم الان شهر ما مورد کورنایی داره یا نه؟

تمامی دانشجوها تعطیل شدند، مواردی در قرنطینه وجود دارند که سعی میشه از مردم مخفی بمونه

مدارس تعطیل شده و هیچ مادری حاضر نیست تا اخر تعطیلات عید بچه اش رو بفرسته مدرسه

خوب فقط جون ما بی ارزشه؟؟

اگه تا این حد اوضاع خرابه کل شهر تعطیل شه تا بتونند بهتر پیشگیری کنند

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

پر از ترس و استرسم...دیشب حسین بهم میگه چته؟میگم اعصابم خرد شده، می ترسم. کرونا زندگی هممون رو بهم ریختهمیگه خوب آخرش همه باید بمیریم.نمیدووونم چرا همه فکر می کنند من از مرگ می ترسمبه خدا ترس من یکی ب تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...